غمگینم، حتی نمیدونم چی بگم ... یه دوست خوب وبلاگی رو از دست دادم.... یعنی میگه که دیگه نمینویسه ....... چرا همه دارن وبلاگاشون رو میبندن؟ ... هعی ... ++ گریه م میاد. عجب شب لعنتیای هست ... هی ... ... هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ... ,هی روزگار,هی خدا,های چت ...ادامه مطلب
نمیدونم چرا این روزها چیزی به ذهنم نمیاد که بنویسم. دیگه از اون پستهای طولانی خبری نیست. نمیدونم اسم این حالت رو یکنواختی و رکود بزارم یا آرامش و سکوت. اما حالم خوبه و خیلی از نگرانیها و دغدغههای بیهوده این چندین ماه اخیر رو دیگه ندارم. یه مقداری برنامه خواب م به هم ریخته، یعنی شبا توی تختم دراز میکشم و تا نزدیکای صبح خوابم نمیگیره، و از اون طرف سر ظهر بیدار میشم. از این وضعیت خودم شاکی هستم.ولی به هر حال تلاش میکنم که ساعات بیداری مفیدی داشته باشم، به هر حال تمریناتم رو ادامه میدم و توی این دو هفته نسبت به هفته های قبلی روند بهتری داشتم. از نظر مالی هم وضعیتم بهتر از دو سه ماه پیش هست. و خب این سبب شده که نگرانی کمتری داشته باشم. توی این ده دوازده روز نشد که نقاشی رو ادامه بدم. یعنی طرح اولیه ش رو همون دو هفته پیش کشیدم و هنوز فرصت نشده کاملش کنم. میخواستم این هفته تمومش کنم ولی بعید میدونم فرصت بشه. چون شنبه کلاس داشتم، دیروز گلوم یه کمی درد میکرد و بهتر دیدم که استراحت کنم. ولی باید برای پس فردا گوشه رو آماده کنم. نمیدونم میشه یا نه. یه نفر هست که شبیه یه نفر دیگه س. نمیدونم, ...ادامه مطلب